کد مطلب:292455 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

حکایت شصت و دوّم: سیّد بحرالعلوم

و همچنین از عالم مذكور نقل كرده كه گفت: با جناب سیّد در حرم عسكریین(ع) نماز خواندیم. هنگام بلند شدن بعد از تشهد ركعت دوّم حالی به او دست داد كه كمی توقف كرد آنگاه بلند شد. وقتی نمازش تمام شد همه ما تعجب كردیم و علّت آن توقف را نفهمیدیم و هیچ كس از ما هم جرأت سؤال كردن نداشت تا آنكه به خانه خود برگشتیم و سفره غذا حاضر شد، یكی از سادات آن مجلس به من اشاره كرد كه علت آن توقف را از آن جناب بپرسم.

گفتم: نه، تو از ما به او نزدیكتر هستی.

آنگاه جناب سیّد متوجه من شد و فرمود: در مورد چه چیزی صحبت می كنید؟ و من از همه جسارتم نزد ایشان بیشتر بود و گفتم كه: اینها می خواهند بدانند كه چرا آن حالت در نماز برای شما اتفاق افتاد. فرمود: به درستی كه حضرت حجّت(ع) داخل حرم شد به خاطر اینكه بر پدر بزرگوارش سلام كند و من متوجه شدم و آن حال به من دست داد و این به خاطر دیدن آن جمال نورانی بود تا آنكه از حرم خارج شدند.